روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

قرتی خانوم من

چند روز پیش با عمه مینا و نگار جون قرار داشتیم بریم جایی بعد از برگشت عمه مینا تعارفمون کرد که بریم خونشون از اونجایی که ما همه تعارفهایی که بهمون میشه اومد داره و نیومد توش نیست قبول کردیم و رفتیم خونشون اونجا نگار جون برات یه پروانه به انتخاب من زد روی بازوت و یدونه هم داد که خودم برات توی خونه بزنم . چهارشنبه پروانه ایی که نگار داده بود رو برات زدم و بعدش تو هم کاغذش رو برداشتی همه جای بدنت و روی میز و ویترینت میزدی       ...
2 شهريور 1392

برای یدونه فرشته زندگیم...

  دست همیشه برای زدن نیست . کار دست همیشه مشت شدن نیست . دست که فقط  برای این کار ها نیست …..         گاهی دست میبخشد .. نوازش میکند .. احساس را منتقل میکند گاهی چشمها به سوی دست توست….  دستت را دست کم نگیر …                                                     ...
1 شهريور 1392

مروارید یازدهم

این چند روز که بیرون روی داشتی و کمی هم تب کرده بودی مامان جون همش میگفت به خاطر دندونه ، حتما داره دندون در میاره منم مدام چک میکردم میدیدم خبری نیست ولی دیروز دیدم هووووووووووووووورا یه مروارید کوچولوی دیگه در اوردی البته دقیقا نمیدونم یدونست یادوتاست چون نمیزاری نگاه کنم فقط با انگشت لمسش کردم مروارید 1١ سمت راست از بالا در 1 سال و 2 ماه و 20 روزگی   دندون من سفیدهشبیه مرواریده با این خمیر و مسواکشب می شه دندونام پاک خرگوشه تا می بینهبرام هویج می چینه ...
30 تير 1392

هشتمین و آخرین جلسه کلاس خلاقیت

امروز آخرین جلسه کلاس خلاقیتت بود ولی مربی خودتون خاله المیرا مریض بود نیومده بود بجاش خاله ساره اومد که اونم مربیه خوبی بود امروز تو کلاس با مداد شمعی نقاشی کشیدین و یاد گرفتین از روی میز و بالای میز سینه خیز رد بشین و شعر خوندین و کمی بازی کردین امروز خیلی ازت راضی بودم خیلی خانوم بودی . ...
19 فروردين 1392

اندر احوالات روشا در اولین خرید تنهایی با مامانیش

روشا خانومم!   از اونجایی که زیاد اجتماعی نیستی و از صبح تا شب فقط با مامانی و تلویزیون هستی بعدشم با بابایی خواستم زیاد ببرمت بیرون تا کمی اجتماعی بشی. می خواستم برای اولین بار ببرمت مرکز خرید تیراژه تا برای شما  لباسهای زمستونی بخرم چون اولین بار بود که می خواستیم تنهایی بریم بیرون فکر کردم شاید نتونم خوب مراقبت باشم . واسه همین تصمیم گرفتم به خاله مونا هم بگم بیاد با هم بریم مرکز خرید . خاله مونا هم زحمت کشید اومد با هم رفتیم خرید ولی فقط تا سر کوچه تو ی کالسکه نشستی بقیه مسیر رو بغلت کردم ولی چند دقیقه یکبار میذاشتمت تو ی کالسکه تا عادت بکنی چون همیشه کالسکه که هم که با خودمون میب...
27 مهر 1391

خرید کاموا برای یدونه دخمل

پنجشنبه صبح با بابایی رفتیم  حسن آباد تا بالاخره برای شما کاموا بخریم تا لباسهای خوشگل ببافم.  شما رو گذاشتیم پیشه عمه حمیده و خودمون دو تایی رفتیم . کلی برات کاموا خریدم . امیدوارم لباسات تا بزرگ تر نشدی آماده بشه و ببریمت آتلیه ازت بازم عکسهای خوشگل بگیریم.   ...
22 مهر 1391